کفر

ما را به خیر تو امّید نیست، شر مرسان!

پ.ن: قابل توجه خدا ….

از زبان اخوان!

«کسی اینجاست؟
هلا، من با شمایم، های! می پرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی یا که لبخندی؟
فشارِ گرم دستِ دوست مانندی؟»
و می بیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست،
حتّی از نگاه مرده ای هم ردّ پایی نیست!
صدایی نیست الّا پت پتِ رنجور شمعی در جوار مرگ،
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرمِ کار مرگ!
وز آن سو می رود بیرون، به سوی غرفه ای دیگر
به امّیدی که نوشد از هوای تازه ی آزاد،
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از عطای درویشی که می خواند:
جهان پیر است و بی بنیاد، از این فرهاد کُش فریاد ….
****
گفت و گو از پاک و ناپاک است
ما به «هست» آلوده ایم، ای پاک، و ای ناپاک!
پست و ناپاکیم ما هستان
گر همه غمگین، اگر بی غم!
****
از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست ….
****
قاصدک هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من، بی ثمر می گردی،
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری، نه ز دیّار و دیاری - باری
برو آنجا که بُوَد چشمی و گوشی با کس،
برو آنجا که ترا منتظرند
قاصدک! در دل من همه کورند و کرند ….
****
هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟
از عالم هیچیم و چیزی کم، گفتم!
غم نیز چون شادی برای خود خدایی، عالمی دارد
نور سیاه و مبهمی دارد
پس زنده باشد مثل شادی، غم
ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم
و مثل عاشق، مثل پروانه،
اهل نماز شعله و شبنم
اما
هیچیم و چیزی کم …..

پ.ن:
۱. از دیشب تا حالا انقدر نوشتم و پاک کردم که دیگه خسته شدم و تصمیم گرفتم حال خودم رو خودم ننویسم! در عوض، اخوان ثالث، بزرگ شاعر زمان، کمکم کرد تا حس این چند وقت رو به بهترین شکل بنویسم!
۲. متن بالا قطعه هایی از “چاووشی”، “هستن”، “چون سبوی تشنه”، “قاصدک” و “ما، من، ما”، همگی از آثار ناب اخوان هست.
۳. دعا کنید!
۴. مشورت با حافظ دیشب:

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود **** آدم آورد درین دیر خراب آبادم

 

غم نامه

۲۴ سال پیش: بی غم!
۲۳ سال و چند ماه پیش: شروع غم، مدام گریه!
۲۰ سال پیش: غم نداشتن فلان اسباب بازی!
۱۸ سال پیش: غم مداد رنگی چند رنگ!
۱۷ سال پیش: غم میز ردیف اول کلاس اول!
۱۴ سال پیش: غم زود خوابیدن! غم شنیدن صدای شجریان (بابا! صداش رو کم کن!)
۱۲ سال پیش: غم قبول شدن امتحان ورودی راهنمایی نمونه مردمی!!
۱۱ سال پیش: غم یک سال عقب افتادن تحصیلی!
۱۰ سال پیش: غم میزای ردیف عقب!
۹ سال پیش: غم قبول شدن امتحان ورودی دبیرستان مورد نظر!!
۸ سال پیش: غم درس (غم آقای نصراللهی!!)
۷ سال پیش: غم درس، نمره، مدرسه، کنکور! غم شنیدن صدای شجریان (بابا! صداش رو زیاد کن!)
۶ سال پیش: غم درس، کنکور، مریضی؛ غم صبح تا شب مدرسه بودن!
۵ سال پیش: غم پیش دانشگاهی، کنکور، دیفرانسیل، بی ثمری؛ شروع غم نان و کار!
۴ سال پیش: غم دانشگاه و درساش، غم آینده، غم کار!
۳ سال پیش: غم درس، غم آینده، غم کار، غم عشق (حماقت)!
۲ سال پیش: غم کار، غم آینده، غم درس، غم صبر عشق (حماقت بیشتر)!!
۱ سال پیش: غم کار، غم کار، غم کار، غم آینده، غم درس، غم فراموش شدن زندگی!

۵ ماه پیش: غم روز تولد، غم کارهای عقب مونده، غم درس!
۳ ماه پیش: غم لحظه ی تحویل سال، غم سال جدید، غم آینده، غم درس، غم ارشد!
۲ ماه پیش: غم کم خوابی، کار زیاد، غم زندگی نکردن!
۱ ماه پیش: غم کار، غم درس، غم  ….

۲ هفته پیش: غم کار، غم امتحانای پایان ترم، غمِ شاد قبل از انتخابات!
۱ هفته پیش: غم کار، غم امتحانا، غم بعد از انتخابات!

امروز: غم همیشه!
فردا: غم فردا!
فردا ها: غم کار، غم درس، غم نان، غم عشق، غم زندگی!

هرچی جلوتر میره غم ها بیشتر میشه! ادامه ندیم بهتره  ….

غم زمانه خورم یا فراق یار* کشم ^^^ به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

* منظور، فراق یار آینده هست، نه از میان رفتگان (جهت جلوگیری از هرگونه برداشت اشتباه گفته شد)

پ.ن:
۱. هرکسی غم خودش رو داره، پس به غمای من نخند!
۲. بنا به دلایلی الآن احساس می کنم غمام خیلی کوچیک هستن و غمی بزرگ تو دلم نشسته؛ شاید برای همیشه!
۳. با همه ی این غم ها، میشه گفت: منم یه جورایی خوشبختم ….
۴. ۲۹ خرداد فراموش شد! سالروز شهادت دکتر شریعتی بزرگ! محض یادآوری، فقط یه جمله ی کوتاه از کویرِ کبیرِ نوشته های دکتر می نویسم، برگرفته از کتاب “هبوط در کویر”:

دوست داشتن ایمان است و
ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است
از جنس این عالم نیست ….

خسته

در این دیار خسته کُش، دیگر بریده نفسم، هرچه تلاش می کنم، به آرامش نمی رسم ….

پ.ن:
۱. از این همه تکرار خسته شده ام. از این گردش یکنواخت لیل و نهار؛ بیدار شدن و خوابیدن؛ از خانه رفتن و به خانه آمدن؛ سلام هایی که بوی کهنگی می دهند؛ چراغ هایی که به رنگ نا امیدی اند؛ نگاه های بی رمق؛ لبخندهایی که به بن بست می روند و آبهایی که طعم سراب می دهند …. چقدر از این پنجره درهم و برهم به سالهای رو به رو خیره شوم؟ چقدر پلک هایم را به زحمت باز نگه دارم؟ چقدر فردایی را که نیامده است در آغوش بگیرم؟ (قسمتی از نوشته ی ۲۲ مرداد ۸۶ - الآنم همین حس رو دارم، حتی خیلی بیشتر!)
۲. دیروز (روز زنجیره ی سبز)، خیلی خوب بود! یه زنجیره ی سبز پر از معنی ….
۳. بگم؟ بگم؟ نه، نمی گم، نمی گم که خستم، نمی گم که ….
۴. ____________

انتهای خط ۸۷

…. و این هم آخر خط سال ۸۷؛ یه سال پر فراز و نشیب که احساس می کنم اصلا دوستش ندارم!
از لحاظی سال خوبی بود اما از لحاظ دیگه نه؛ و این دومی بیشتر می چربه به اولی!! گذشت، بهتر! بسیار خوشحالم!
به قول شاعر:
می گریزم
اشک حسرت از چه ریزم
برو برو کز دامت جستم …

باشه باشه، می دونم دارم چرت و پرت میگم! فقط می دونم تو این سال خدام و خودم رو از دست دادم! باشد که در سال جدید هر دو زنده شویم!
آمین …

پ.ن:
- سال ۸۸ می تونه یه سال تاثیر گذار تو زندگیم باشه!
- برای زیبا زندگی نکردن کوتاهی عمر را بهانه نکن! عمر کوتاه نیست …  ما کوتاهی میکنیم!! (پس بیشتر غر نمی زنم)
- سال نوی همه مبارک، امیدوارم “سین” سلامتی سفره هفت سینتون همیشه پا برجا باشه …
- امسال هم مثل پارسال احساس خاصی نسبت به سال نو ندارم!!

- و آخر هم:

بوی عیدی …
بوی عیدی بوی توت بوی کاغذرنگی
بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ء نو
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه‌ء عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده‌ء لای کتاب

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی مو در می‌کنم

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور
برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

————————–

شهیار قنبری لندن ۱۹۷۶ ،۱۳۵۵
آهنگساز : اسفندیار منفردزاده
خواننده : فرهاد
این آهنگ زیبا را می تونید از اینجا دانلود کنید و گوش بدین ….

مادربزرگ

زنی فرشته گوهر بود، خوب و با معنا
و مثل چشمه ی روشن، پر از زلالِ صفا
سلامت همه آفاق را به دامن داشت
صبور بود و ز نیکان عالم، بالا
سخن به حکم ضرورت، ولی نشاط آور
شنیده ایم که ره می نمود تا فردا
چه خاطرات شگرفی که رفت و شد خاموش
چه نکته های عزیزی که تازه بود، اما
نگفت موسم پاییز من چه نزدیک است
کسی که مثل شکوفه شکفته بود اینجا
گذشت و رفت به جایی که آفتاب آنجاست
مپرس حال مرا، دل غمینم و تنها
قسم به نام بلندت که سوختم بی تو
شبی دراز نشستم به وصف نیکی ها
نگاه مختصری، نکته ای، بگو با ما
شبی که نام تو بردیم، موسم یلدا

پ.ن:
- ۲ سال پیش، همچین روزی، برای آخرین بار روی مادربزرگم رو بوسیدم و ….
- هوای گریه با من ….

سرنوشت

در مسیر سرنوشت، نمی توانم راه بروم، ببینم، بشنوم،
و حتی بیندیشم ….

هبوط

همه چیزهای ما قراردادی ست. فلان روز به اعتبار فلان اتفاق افتاده در سال ها پیش گریه می کنیم و روز دیگر به اعتبار فلان اتفاق در سال ها پیش سر از پا نمی شناسیم و همه اینها بهانه است برای بودن ….

پ.ن:
- فردا سالروز هبوط من به زمین هست و مثلا جشن می گیریم، اما من هیچ احساسی ندارم!
- این متن یه قطعه از متن “مرگ” هست که دقیقا دو سال پیش به همین مناسبت نوشته بودم!
- …. (یه عالمه حرف نگفته)
- انتظار خبری نیست مرا ….
- آخرین مشورت با حافظ توی این سال از عمر، اینطوری گفته، راست و دروغش پای خودش:

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد *** زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

فریاد

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم، خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می آید با من فریاد کند؟

پ.ن:
- نسبت به روزای قبل سر حال تری، بعد یهو یکی تمام حالت رو می گیره، میذاره تو بطری، درش رو یه چوب پنبه می زنه، میندازدش تو دریا! ببین چی میشه دیگه!
- خیلی بده آدم توی یه تصمیم، به شک و تردید بیفته!
- ماه مبارک بهمن هم شروع شد! اولش اینطور بود، خدا الباقی رو به خیر بگذرونه!
- وقتی خسته باشی، این شعر مشیری رو با صدای شجریان بشنوی، واقعا حس فریاد بهت دست میده!
- یه عالمه حرف!
- فقط ۱۷ روز! به همین سادگی …

زندگی

با شدتی وحشیانه و جنون آمیز،
آن چنان که قلبم را سخت به درد آورد،
آرزو کردم ایکاش هم اکنون همچون مسیح،
بی درنگ، آسمان از روی زمین بَرَم دارد،
یا لااقل همچون قارون، زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد.
اما … نه؛
من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را!
من یک “متوسط” بی چاره بودم و ناچار،
محکوم که پس از آن نیز “باشم و زندگی کنم”.
نه! باشم و زنده بمانم.
و در این “وادی حیرت” پر هول و بیهودگی سرشار، گم باشم،
و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن در درونش،
خاموش می میرد و آرزوهای سبز در دلش می پژمرد؛
در برزخ شوم این “پیدای زشت”
و آن “ناپیدای زیبا” خُرد گردم!
که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست.
در برزخ دو سنگ این آسیای بی رحمی که …
“زندگی” نام دارد!

پ.ن:
- نگاهم به زندگی انقدر ناامیدانه نیست، اما تو این هفته ها اینطور شدم!
- جمله های دکتر شریعتی رو دوست دارم، اینم بدجور به دلم نشست!
- بیشتر دوست دارم نوشته های خودم رو بنویسم، اما احساس گذشته رو نسبت به نوشته هام ندارم!
- کارای مجله و انتشارات و درس و … داشت داغونم می کرد، اما با دیدن فیلم “به سوی خوشبختی” مقاومتم بیشتر شد! امیدوارم این شوک روحی مقطعی نباشه.
- برام دعا کنید :|

Sohail’s Star - Comet , Written By Sohail M , Powered By Hamidreza S