خسته
در این دیار خسته کُش، دیگر بریده نفسم، هرچه تلاش می کنم، به آرامش نمی رسم ….
پ.ن:
۱. از این همه تکرار خسته شده ام. از این گردش یکنواخت لیل و نهار؛ بیدار شدن و خوابیدن؛ از خانه رفتن و به خانه آمدن؛ سلام هایی که بوی کهنگی می دهند؛ چراغ هایی که به رنگ نا امیدی اند؛ نگاه های بی رمق؛ لبخندهایی که به بن بست می روند و آبهایی که طعم سراب می دهند …. چقدر از این پنجره درهم و برهم به سالهای رو به رو خیره شوم؟ چقدر پلک هایم را به زحمت باز نگه دارم؟ چقدر فردایی را که نیامده است در آغوش بگیرم؟ (قسمتی از نوشته ی ۲۲ مرداد ۸۶ - الآنم همین حس رو دارم، حتی خیلی بیشتر!)
۲. دیروز (روز زنجیره ی سبز)، خیلی خوب بود! یه زنجیره ی سبز پر از معنی ….
۳. بگم؟ بگم؟ نه، نمی گم، نمی گم که خستم، نمی گم که ….
۴. ____________
خرداد ۲۰م, ۱۳۸۸ at ۸:۱۷ ق.ظ
خسته نباشي.
(;
خرداد ۲۲م, ۱۳۸۸ at ۵:۴۲ ب.ظ
جوون شی پیره مرد !
خرداد ۳۰م, ۱۳۸۸ at ۱۱:۱۵ ق.ظ
همین دیگه
خسته نباشی دکتر:D