مادربزرگ
زنی فرشته گوهر بود، خوب و با معنا
و مثل چشمه ی روشن، پر از زلالِ صفا
سلامت همه آفاق را به دامن داشت
صبور بود و ز نیکان عالم، بالا
سخن به حکم ضرورت، ولی نشاط آور
شنیده ایم که ره می نمود تا فردا
چه خاطرات شگرفی که رفت و شد خاموش
چه نکته های عزیزی که تازه بود، اما
نگفت موسم پاییز من چه نزدیک است
کسی که مثل شکوفه شکفته بود اینجا
گذشت و رفت به جایی که آفتاب آنجاست
مپرس حال مرا، دل غمینم و تنها
قسم به نام بلندت که سوختم بی تو
شبی دراز نشستم به وصف نیکی ها
نگاه مختصری، نکته ای، بگو با ما
شبی که نام تو بردیم، موسم یلدا
پ.ن:
- ۲ سال پیش، همچین روزی، برای آخرین بار روی مادربزرگم رو بوسیدم و ….
- هوای گریه با من ….
اسفند ۱۹م, ۱۳۸۷ at ۳:۵۷ ب.ظ
توي اين دنيا از ” براي آخرين بار ” خيلي استفاده ميكنيم…
واقعا يعني چي؟
غصه ها با تموم شدن ما پايان مي پذيرند…..
اسفند ۱۹م, ۱۳۸۷ at ۴:۳۱ ب.ظ
خوش به حالت … ما که یه مادر بزرگ درست و حسابیم نداریم
اسفند ۲۱م, ۱۳۸۷ at ۱:۰۳ ق.ظ
روحش شاد و یادش گرامی باد
من هم که سالهاست مادربزرگم را از دست داده ام اما همچنان دلتنگشم
همیشه شاد و سبز باشید
اسفند ۲۱م, ۱۳۸۷ at ۱۲:۵۲ ب.ظ
روحشان شاد وجایشان بهشت باشه
اسفند ۲۲م, ۱۳۸۷ at ۳:۳۸ ب.ظ
خدایشان بیامرزاد..
.
من با بلاگتون از طریق ایران_ایران آشنا شدم.
خسته نباشید.
به من هم سر بزنید و نظرتونو بگید.