بی هیچ غرور …
مهربانم بگذار بی هیچ غروری بگویم:
من به درختانی که هر بعد از ظهر ساعتی مانده به غروب خورشید از کنارشان می گذری حسودی ام می شود.
من به هوا که همیشه به درون تو سفر می کند و گرم و پر شور باز می گردد حسودی ام می شود.
من به سنگریزه هایی که هر روز بر آنها قدم می گذاری و دیوارهایی که هر روز از کنارشان می گذری حسودی ام می شود.
حتی اگر همه دفترها مال من باشند و همه درختان بخاطر من مداد بشوند باز هم نمی توانم گوشه ای از نگاهت را معنا کنم …
پ.ن۱: شعر سعدی رو دوست دارم به خصوص وقتی شجریان خونده باشه …
بَسَم از هوا گرفتن که پَری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتادهای را که تواند اِحتیالی
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
چه خوشست در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی
…
پ.ن۲: …