به یاد تو …

هر وقت به یاد تو می افتم احساس می کنم باید چیزی بنویسم. چند خط از دریا. چند خط از ابر. چند خط از فرشته ها. چند خط از مهربانی … در این زمانه ای که نه روی سنگها می شود چیزی نوشت و نه روی آبها؛ برای تو نوشتن چه لذتی دارد!!
باید از تو بنویسم. خوب می دانم چرا! وقتی در هوای تو نفس می کشم چشمهایم جز تو را نمی بینند و دستانم جز تو را لمس نمی کنند. وقتی سرگشتگی و تنهایی ام را به مهمانی خلوتم می برم و درهای خیال را بر روی خود می بندم در انتهای این بن بست هم می دانم که باید از تو بنویسم.
مهربانم! چشمهایت را دوست دارم. مرا به یاد رویاهای سبز و دلپذیرم می اندازد. دنیا را بارها در چشمهایت دیده ام. خودم دیدم که یک روز صبح خورشید پلکهایت را باز کرد و آرام از آن بیرون آمد. چشمهای خودم را نیز خیلی دوست دارم. چون هر وقت هوای بی تو بودن سنگین می شود و دلم از فراقت آتش می گیرد آن قدر اشک می ریزد و می بارد تا لایه شفافی از عطر تو شعله ها را فرو بنشاند.
هر شب بر بام رویاهایم می ایستم تا شاید دست در دست ماه به دیدنم بیایی. هر چه قدر هم که دور باشی دست فرشتگان را می گیرم و نیلوفرانه آن قدر از ستاره ها بالا می آیم تا به تو برسم…”دوست دارم به جای پرهای پروانه نگاه تو را میان دفتر دلم بگذارم”

پ.ن۱: کاش می فهمیدی “دلم تنگ شده” یعنی چی!
پ.ن۲: هنوز …

Comments are closed.

Sohail’s Star - Comet , Written By Sohail M , Powered By Hamidreza S