حیات شلوغ!

همیشه دوست داشتم زندگی خلوت و بی سر و صدایی داشته باشم به قولی “حیات خلوت”!! اما هر روز که جلوتر میره از اون خلوتی در میاد و دیگه به جایی رسیده که می تونم بگم: “حیات شلوغ”!!

بگذریم! درگیر کارهای پایان نامه هستم که هفته ی دیگه باید ارائه بدم و یه عالمه کارش مونده! ولی عوضش نتایجی بدست اومده که تو خیلی از تحقیق های علمی تو جاهای مختلف جهان به این نتیجه نرسیدن و حتی یه جورایی می تونه یه خبر خوشحال کننده برای دیابتی ها باشه! کار سختی هست اما نتیجش نمی گذاره که خستگیش به تنم بمونه …. فقط کاش با ارائه ی پایان نامه درسم هم تموم می شد! :|

این از این طرف! از طرف دیگه هم تصمیم برای کارشناسی ارشد سخته! ایران بخونم یا آلمان؟! اگه واسه ایران بخونم معلوم نیست آیا قبول بشم یا نشم بعد از این همه زحمت! اگه بخوام برم آلمان؛ هم باید درس اینجا رو بخونم و برم دانشگاه، هم تقریبا هر شب فشرده برم کلاس زبان آلمانی، کلاس زبان انگلیسی هم سر جاش!

از اون طرف، کارای مجله و یکی دو تا سایت که دستم هست و کارا و تحقیقات و ….

وای خدای من! سخته؛ اما شکرت که این همه کار سرم ریختی که خیلی مسایل رو کمرنگ تر ببینم و آیندم رو پر رنگ تر!

“چون دوست دشمن است، شکایت کجا برم؟!”

این جمله ربطی به حرفا نداشت ولی خب! امروز شنیدم، بنا به دلایلی خیلی بهم چسبید!!!

 خدایا چنان کن سرانجام کار …. تو خشنود باشی و ما رستگار

شبی مست!

روزی دیگر آغاز شد و من در جستجوی ندانم چه خواهم گشت و مسیری را ادامه می دهم که ناکجا را در خواهد یافت!

و اما شب را با مستی پایان می برم تا جان خوش باشد به سلامتی آنکه ز ما یاد نکرد!

بُلعجب! مستیِ دلچسبیست بی خود شدن با شب و نوای آسمانی شجریان و سخن استاد سخن سعدی و سکوت و تنهایی و جدایی و آرامش بی آرام (!) و قلیان و شاید دیگر هیچ!!!

و در مستی، مُستی می کنم از یار، که سعدی خوش گفت:

من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی *** یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی

شباهت عشق و زندگی پیامبران!

بعضی عشقا مثل حضرت نوح هست؛ «طرف از ترس طوفان میاد پیشت»
بعضی عشقا مثل حضرت ابراهیم هست؛ «باید همه چیزت رو قربانی کنی»
بعضی عشقا مثل حضرت مسیح هست؛ «آخرش به صلیب می کشنت»
بعضی عشقا مثل حضرت موسی هست؛ «تا یه کم دور میشی یه گوساله میاد جات رو می گیره!!!»

پ.ن: عیدتون مبارک!

خواهم آمد

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد،
بیدار باش، من با سبدی پر از بوسه می آیم، و آنرا قبل از چیدن، روی گونه هایت می کارم، تا بدانی ای خوب من:

دوستت دارم …

می نویسم …

به نامش، به یادش، برایش …

پس از مدت ها امشب قصد کردم بنویسم و تمام دلتنگی هایم را بگویم! قصد کردم از “حیات خلوت” عزیزم کوچ کنم و به خلوتی دیگر پناه برم تا مانند نامش “ستاره ی دنباله دار“ی را سوار گردم و پرواز کنم به سمت آرزوها، تا بلکه برسم به …
سکوت سختی رو گذروندم و طاقت فرسا! از مرداد ۸۶ ننوشتم در “حیات خلوت” دلم، ۱۰ ماه! زیاد کم هم نیست، به من سخت گذشت این سکوت ملال آور …
“حیات خلوت” به صورت معمولی با یه سری نوشته ی معمولی شروع شد و بعد از گذر چند ماه ناگهان بر اثر اتفاقی تبدیل شد به غمکده ی غم پرستی عاشق! نوشته ها همه دل نوشته هایی شد از نظر دیگران سوزناک! و خودم انقدر دوستشان داشتم که با هر بار خواندن گریه ام می گرفت! و بعد از هر نوشتنی و خواندنی جوابی بود تا اینکه دیگر جواب نیامد و من فقط نوشتم! و من هم مانند انسان های دیگه صبری دارم خب! تمام شد صبرم و خستگی اعلام کردم و سکوت پیشه گرفتم …
(همه ی نوشته های “حیات خلوت” در قسمتی به همین نام در این سایت آورده شده اند، با قید تاریخ”)

در دنیای مجازی سکوت کردم و پس از کمی سکوت طاقت نیاوردم و دردهای دلم وبلاگ گونه به صورت پیامک هایی برای دوستان می فرستادم تا بلکه مرهمی باشد بر دردهای بی انتها!
(این پیامک ها در قسمت های “حیات خلوت” و “فکر زیبا“ی همین سایت آورده شده اند …)

از این پس می نویسم از قله های زندگی! از دلم، درد دلم؛ از عشق او و بی پایانیش! نمی دانم می تواند اینجا را پیدا کند یا نه!  از آینده هیچ نمی دانم و ترجیح می دهم در سکوتم فقط چهره ی او را نمایان کنم و دل خوش کنم به خاطرات گذشته! آینده هم با خدا …

پ.ن: امیدوارم مثل سابق بتونم قلم خوبی به دست بگیرم …

چه لذتی داره وقتی علم داشته باشی و خیلی ها که بالاتر و جلوتر هستن ازت بیان زیر دستت و خیلی چیزها یاد بگیرن و سوال بپرسن!
هر روز تصمیمم داره جدی تر میشه برای تلاش بیشتر که برسم به مرحله ی تدریس …

و منتظر می مانم در کنار تمام اینها …

Sohail’s Star - Comet , Written By Sohail M , Powered By Hamidreza S