سبز!

۱

وقتی طلوع کردی من آن بالا بودم. پشت شیشه. محو تو! آخ که گاهی پایین چقدر بهتر از بالاست! تو نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام. تو آن پایین مثل یک حجم آبی می درخشیدی و من به هر چه رنگ آبی بود حسودیم می شد. بعد هردو سوار آن اسب سفید شدیم که بال نداشت و فقط مثل دیوانه ها خیابان های سبز را می پیمود و می شمرد و می بویید و تمام می کرد و دوباره می شمرد و تمام می کرد و سه باره می شمرد و تمام می کرد؛ و دل من چقدر کوچک و تنگ بود. می خواستم بگذارمش هزار بار خیابان ها را تمام کند تا دلم بزرگ شود و بزرگ شود و باز هم بزرگ شود و بزرگ تر شود و آنقدر بزرگ شود تا تو در آن جا بگیری … تو چشم های سبزت را به من دادی که چقدر آبی بودند و من چشمهایم را به تو، و تو هنوز نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام! بعد من به دست هایت خیره شدم و همه معصومیت زندگی را در آنها دیدم و برخود لرزیدم. مثل دریا آبی بودند یا انگار تکه ای از آسمان بودند که روی زمین افتاده بودند. بعد من با قلم سبزی، تمامی حرمت آن دست های آبی را بوسیدم و فهمیدم که خدا هم آبی است.

۲

توی یکی از همین خونه ها، همین نزدیکی ها، دل یکی آتیش گرفته. از روی بام هم که نیگا کنید می بینید که از توی پنجره ی یکی از این خونه ها آتیش میریزه بیرون! دل یکی آتیش گرفته. تو اومدی اما کمی دیر، از ته یک خیابون دراز. مث یه سایه ی نگرانی. کمی دیر اومدی اما حسابی تجلی کردی و دل یکی رو آتیش زدی. به من میگن چیزی نگو! نباید هم بگم، اما دل یکی داره آتیش میگیره! دل یکی اینجا داره خاکستر میشه. کمی دیر اومدی اما یک راست رفتی سروقت دل یکی و دست کردی تو سینه اش و دلش رو آوردی بیرون و انداختی تو آتیش و بعد گذاشتیش سر جاش. واسه همینه که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر میشه. یکی داره تو چشات غرق میشه. یکی لای شیارهای انگشتات داره گم میشه. یکی داره گُر میگیره. دل یکی آتیش گرفته. کسی یه چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه. میون این همه خونه که خفه خون گرفتن یه خونه هست که دل یکی داره توش خاکستر میشه. یکی هوس کرده بپره تو دستات و خودش رو غرق کنه! یکی می خواد نگات کنه، نه! می خواد بشنفتت. می خواد بپره تو صدات. یکی می خواد ورت داره ببردت اون بالا و بذاردت رو کوه و بعد بدوه تا ته دره و از اونجا نیگات کنه. یکی می ترسه از نزدیک تماشات کنه. یکی می خواد تو چشات شنا کنه! یکی اینجا سردشه، یکی همش شده زمستون. یکی بغض گیر کرده تو گلوش و داره خفه میشه. وقتی حرف می زدی، یکی نه به چیزایی که می گفتی که به صدات، به محض صدات گوش می داد. یکی محو شده بود تو صدات. یکی دل تنگه. توی یکی از همین خونه ها، همین نزدیکی ها، دل یکی آتیش گرفته. کسی یه چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه.

“اقتباس از «روی ماه خداوند را ببوس»”

  1. sirena Says:

    vaghean neveshte haye khodet kheili ghashang tar hastan!
    movafagh bashi.

  2. sirena Says:

    rasti mitunam beporsam comet yani chiiiiiiiii?

    —————————————-
    سهیل: اول ممنون از لطفت نسبت به نوشته های من، دوم اینکه کامت یعنی “ستاره ی دنباله دار” ؛)

  3. ساني Says:

    بابا بزرگ…
    دير اومدم …
    اما اومدم …
    پاراگراف اول اين پست و خوندم …
    قشنگ بود …

    ***
    اما طولاني ..
    فشرده …
    ريز …
    خسته كننده ..

    ***

    از انتظار چه خبر ؟

    ***

    ميوو ..

You must be logged in to post a comment.

Sohail’s Star - Comet , Written By Sohail M , Powered By Hamidreza S