آغاز تو

نگاه کن!
آرام آرام می آید،
طفلی از جنس نور …
یک حادثه است؛
لحظه ای که متولد می شوی.
اما نه! فقط یک لحظه نیست،
سال های سختی با خود دارد …

سال ها پیش، در لحظه تولد،
میان گریه ها
چشمانی که آدم ها را نمی دید
باز شد …
و تو چه دیدی؟!
تو می دیدی روزهایی را که تنهایی غوغا می کرد با دلت
در آن تخت کوچک
و پنجره ای که آسمانش رو به خدا
همیشه باز بود و تو نجوا می کردی از پشت آن پنجره!
که دورتر از خدایی و نمی دانستی دست های مهربانش بر روی شانه های توست …

دخترک قصه!
دست های باران زده تو را محکم خواهند گرفت
و به چشمان تو خیره خواهند شد
و میان بهت و آگاهی
میان حیرت و بیداری
لبخندی عاشقانه به رویت می زند …
و نگاهی از آسمان
از خدا …

راهی است در پیش
و دخترک محکم قدم بر می دارد
آری آغاز سفر است !
لحظه ها را باید کشت
غربت را
تنهایی را.
جوانی است و
به بار خواهد نشست روزی
این زمان صبر و راه بلند …

پ.ن: امروز، روز تو بود و من امشب به بهانه ی آمدنت، تمام ستاره ها را روشن می کنم …

Comments are closed.

Sohail’s Star - Comet , Written By Sohail M , Powered By Hamidreza S