خدایا!

ای خدایی که همه دلها به نام تو آغاز می شود و همه عشقها از نگاه تو سرچشمه می گیرد!
ای خدایی که واژه ها را آفریدی و به درختان توفیق دادی که مداد شوند، به کاغذها همنشینی با شعرها را عطا فرمودی!
ای خدایی که برای خوشبختی دریاها باران را دمادم فرو فرستادی و به خاطر گلِ روی خورشید به کوه ها گفتی هرگز راه نروند!
یک روز دروازه های ابدیت را به روی من باز کن، بگذار دمی در کوچه های بهشت بیاسایم ….
ای خدایی که سراغت را از شمع ها می توان گرفت و ستاره ها به شوق تو می درخشند!
ای خدایی که همه پیچک ها تو را می خوانند و همه جاده ها دوست دارند به تو ختم شوند!
روح مرا مثل پر پروانه ها زیبا کن و مرا در میان گرگ های نفس و گناه تنها مگذار ….
ای خدایی که از تمام باغ ها زیباتری و زیبایی آفرینه ها را دوست داری!
ای خدایی که گلها را همسایه دائمی من قرار دادی تا روزهای خوشبوی ازل را فراموش نکنم!
ای خدایی که هر روز و هر شب پشت پلکهایم می آیی و چشمهایم را با خود به ملکوت می بری!
دلم را مالامال از عشق آینه ها کن و ابرهای مسافر را به سوی باغچه ام بفرست ….
ای خدایی که عاشق ترینِ عشاقی و عشق را در کالبد انسان دمیدی!
ای خدایی که مرا فرمان دادی عاشق شوم و زندگی را در من جاری نمودی!
ای خدایی که “او” را در مسیر مبهم زندگیم قرار دادی تا قدم در راه سبز تو بگذارم!
مرا از وجود پاکش بی نصیب مگذار، مرا قابل کن باز هم چشم هایش را خیره شوم، دلم را غرق در عشقش کن تا زندگی را دریابم، تو را دریابم ….
دریاب مرا!
آمـــــــــــین ….

پ.ن ها:
۱. و امشبْ شبْ شبِ قدرست و قدرِ شب نمی دانم!

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند *** و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی *** آن شب قدر که این تازه براتم دادند

۲. فردا صبح، بزرگ مردی ضربت می خوره و من هنوز بعد از ۲۳ سال نشناختمش!

علی را وصف در باور نیاید *** زبان هرگز ز وصفش بر نیاید

۳. به همین سرعت ۷۱۰ روز از اولین شب قدر دو نفره گذشت!
۴. این شبا همه جوره بزرگه! داریم به شب بیست و یکم می رسیم و جمله ی معروفی که ۷۱۲ روز پیش تکونم داد: “اگر می توانستم مجازاتت کنم، از تو می خواستم به اندازه ای که دوستت دارم، دوستم بداری ….”
۵. امشب بی هیچ دلیل (شایدم هم یک دنیا دلیل!) شبی پر اضطراب رو دارم می گذرونم! حتی قرص ها هم آرومم نمی کنن! دوست دارم زار زار گریه کنم، اما …. می دونم دوای دردم چی هست و کی هست، بازم اما ….
۶. برام دعا کنید، منم برای بانو دعا می کنم!
۷. خدایا! تو بزرگی، تو ببخش؛ خدایا! تو حکیمی، تو دوا کن؛ خدایا! راه رشد و بیداری و پیشرفت ما رو مهیا فرما ….
۸. خدایا! دوستت دارم ….
۹. بانو! دوستت دارم …

  1. saeedeh Says:

    سلااام
    خواستم براي پست قبليت کامنت بزارم نشد …
    پس اينجا مينويسم
    تبريک ميگم اميدوارم موفق باشي
    وبسايتت هم پر از نوشته هاي قشنگه…آفرين

  2. مژگان Says:

    به نام خدا
    به قلب من خرده نگیر
    به اون که عاشق تو
    بع اون که با دستای تو
    ستاره ها رو می شمره
    به چشم من نگا بکن
    شاید اونا هم بدونن
    همین نگاه سبز توست
    که من رو زنده می کنه

    سلام
    خوبی؟
    ممنونم از حضور گرمت
    آپ قشنگی بود
    خوشحال میشم بازم بیای
    منتظرم
    بای

  3. باران بهاروند Says:

    سلام دوست خوبم
    وبسایتتون عالیه….حرف نداره….
    ممنون که به وبلاگم سر زدین….
    موفق باشی

  4. serenade Says:

    آفتاب را دوست دارم
    به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
    باران را
    اگر که می بارد
    برچترآبی تو
    وچون تو نماز می خوانی
    من , خداپرست شده ام
    *************
    پیاده های سفید
    مردند
    جنازه اسب های سیاه
    برمیزشیشه است
    فیل سفید
    ازخانه های سیاه می گذرد
    رخ ، تنهاست
    سیاه واگذارمی کند
    هم چنان که سفید .
    ***********
    گچ و تخته های سیاه
    گچ و ناخن های سفید
    گچ و هراس دختران کلاس
    هنگام نوشتن عشق
    که یاران فراموش کردند

    “عشق”

    *************

    درخت می کارم
    زمینش می دهد ریشه
    بهارش برگ
    و برهنه اش می کند پایــیـز
    به خاطر دستهای من،این آغوش
    تا درختی دوباره زاده شود
    که آسمان بباردش باران
    که زمین بگیردش ریشه
    بهار، بخواندش با برگ
    ولختش کند پاییز
    به خاطر من؟
    یامرگ
    ********
    غروب مهربان یک شنبه
    … بالکن
    باران
    زیرپنجره ام
    این سیاهی چتر توست.

    *************
    غروب سوگوار یک شنبه
    … بالکن
    باران
    زیرپنجره ام
    این سیاهی چتر توست.
    دردستهای من
    که باز نمی کنم ، هرگز
    اندوه خاکستری است
    آنکه می میرد،سبز
    سفید،روح انسان است
    آنکه زاده می شود،آبی
    و سیاه،صدای تاریکی است.
    خرما،اما سرخ
    طعم عزا در سینی
    و مویه ، موسیقی تدفین است.
    اندوه،افشاری است
    آنکه زاده می شود،عشاق
    گریه،شکسته ی ماهوراست
    آنکه می میرد،دشتی
    خرما،آوای ساکت نخل در سینی است
    و مویه،موسیقی تنهایی
    چرا که اندوه،خاکستری ست
    و آنکه می میرد، سبز
    اگر پرنده بنوشد از چشمه
    چشمه ماه
    اگر گوزن،بنوشد آب
    از مهتاب
    اگر بنوشد این پرنده از دستم
    گوزنی از چشم
    گوزن خواهی شد
    پرنده خواهم شد
    بین گوزن و پرنده
    چشمه خواهی شد
    بعد از ماه،آب خواهد شد
    به خاطر مهتاب
    چشمه خواهی شد.

  5. serenade Says:

    به فرق نازنينش کي اثر مي کرد شمشير، يقينا ابن ملجم وقت ضربت يا علي گفت. (با تسليت ايام شهادت مولاي متقيان در مناجات شبانه شبهاي قدر را التماس دعا دارم.)

  6. ديبا سحرانگيز Says:

    هميشه تصويرش عوض مي شود و همين سبب شده تا عادتم نباشد دوست داشتنش.

  7. دیبا سحرانگیز Says:

    از لینکت وارد شدم. به روزم .

    در پناه آنکه همیشه هست .

  8. باران بهاروند Says:

    دوباره سلام :-)
    آره واقعانم باید گفت : لیاقت عشق ناب منو نداشتی
    من شمارو تو قسمت ÷یوندهای روزانه لینک کردم…
    موفق باشی

  9. مژگان Says:

    سلام
    خوبی؟
    من آپ کردم
    خوشحال میشم بیای
    منتظرم

  10. ماهی Says:

    سلام.
    برای اولین بار خوندم و لذت بردم موفق باشید.
    یه محتاج به دعا

  11. Mahyad Says:

    لذت بردم مثل لذتي كه از اين روز قشنگ پائيزي مي‌شه برد. دوست دارم بيشتر بدونم چطوري ميشه مطلب واسه اين صفحات گذاشت.
    اما كاش فضا شاد باشه، سياه كه هست دوستان هم بيشتر از دلتنگي مي‌نويسن زندگي اينقدرها هم ….

    شعر زير تجربه فريدون مشيري است:

    در خانه خود نشسته ام ناگاه
    مرگ اید و گویدم ز جا برخیز
    این جامه عاریت به دور افکن
    وین باده جانگزا به کامت ریز

    خواهم که مگر ز مرگ بگریزم
    می خندد و می کشد در آغوشم
    پیمانه ز دست مرگ می گیرم
    می لرزم و با هراس می نوشم

    آن دور در آن دیار هول انگیز
    بی روح فسرده خفته در گورم
    لب بر لب من نهاده کژدمها
    بازیچه مار و طعمه مورم

    در ظلمت نیمه شب که تنها مرگ
    بنشسته به روی دخمه ها بیدار
    ومانده مار و مور و کژدم را
    می کاود و زوزه می کشد کفتار

    روزی دو به روی لاشه غوغایی است
    آنگاه سکوت می کند غوغا
    روید ز نسیم مرگ خاری چند
    پوشد رخ آن مغاک وحشت زا

    سالی نگذشته استخوان من
    در دامن گور خاک خواهد شد
    وز خاطر روزگار بی انجام
    این قصه دردناک خواهد شد

    ای رهگذران وادی هستی
    از وحشت مرگ می زنم فریاد
    بر سینه سرد گور باید خفت
    هر لحظه به مار بوسه باید داد

    ای وای چه سرنوشت جانسوزی
    اینست حدیث تلخ ما این است
    ده روزه عمر با همه تلخی
    انصاف اگر دهیم شیرین است

    از گور چگونه رو نگردانم
    من عاشق آفتاب تابانم
    من روزی اگر به مرگ رو کردم
    از کرده خویشتن پشیمانم

    من تشنه این هوای جان بخشم
    دیوانه این بهار و پاییزم
    تا مرگ نیامدست برخیزم
    در دامن زندگی بیاویزم

  12. Rtwwjebi Says:

    Excellent work, Nice Design

You must be logged in to post a comment.

Sohail’s Star - Comet , Written By Sohail M , Powered By Hamidreza S